تقويم، روی سياهترين برگههای خود ورق میخورد و به هزار و چهار صد سال پيش بر میگردد؛ به شبی که غم، به شب نشينی کوچههای تاريک کاظمين آمده است. شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سياهی، در خاکها فرو میچکيد. خورشيد، خودش را پشت غروبها و کوهها پنهان کرده است؛ گويی اين که در خيابانها مرگ پاشيده باشند!
بگذار و بگذر؛ خشت خشت ديوارهای تاريک زندان را و لحظه لحظه تنهايیات را!
بگذار و بگذر؛ تمام دلتنگیها و بی کسیهايت را!
بگذر از اين شهر که مردم قدر تو را نمیدانند و خورشيد عالم تاب را بر بالای سرشان نمیبينند
غروب به غربت آميخته هفتمين آفتاب ولايت امام موسي كاظم (ع) به تمام آزادگان جهان، تسليت باد